یلدای لحظه های من
چقدر زود بزرگ شدی...برای چه این همه شتاب داری؟؟برای من هیچ لذتی بالاتر از تماشای بالیدنت نیست...اما اینگونه که تو میروی میترسم به گرد پایت هم نرسم میترسم از تو جا بمانم
یلدای شیرین من!عزیز مادر!انگار همین دیروز بودکه من صدف تو بودم وتو مروارید من انگار همین دیروزبود که مروارید درونم را به دریای پر تلاطم این دنیا سپردم تا جایی بیرون از من زندگی کندو بیرون از من نفس بکشدو بیرون از من ببالدوحالا این روزهای قشنگ کودکیت چه زود در گذرند....
میوه دلم!روزهایی که میگذرندهرگز باز نمیگردندوروزهایی هم میایند که من امروز برای آمدنشان لحظه شماری میکنم و فردا برای رفتنشان بی تابی خواهم کرد من جرعه جرعه ابن لحظات ناب را سر میکشم
تورادوست دارم به خاطرتمام زیبایی هایی که از این دنیای نازیبا نشانم دادی تورادوست دارم به خاطر تمام لبخندهایی که بر لبانم نشاندی تورا دوست دارم به خاطر تمام خنده هایی که با هم از ته دل سر دادیم تو را به هزاران دلیل دوست دارم که مجال گفتنشان نیست...حتی تو را بی دلیل دوست دارم.تورابه خاطر خودت دوست دارم که برایم تکرار ناشدنی و بی نظیری...
عزییز دلم یلدای من!این را نوشتم فقط به خاطر اینکه بگویم با بند بند وجودم دوستت دارم