خاطرات قشنگ کودکی....

سلام عزیز مامان هر زمانی که فرصتی باشه میام تا برات بنویسم اما تا شروع میکنم به نوشتن همه چیز یادم میره آخه تصویری که ار تو و خاطرات قشنگ کودکیت تو ذهنم دارم با تصویری که میخوام اینجا پیاده کنم کمی فرق میکنه وبه قولی عکسها هرگز نمیتونند اثری را که دیدن یک منظره واقعی در ما ایجاد میکند را داشته باشن لمس بودنت بوی تننت دلبریت حرف زدنت که خودش دنیایی از احساس است همه و همه فقط و فقط درمن و احساس من واقعیست چه کنم که من شیداییم به تو از مرز گذشته با این احوال با زهم مرور میکنم  تو و خاطرات تکرار نشدنیه کوکیت را ...تکرار میکنم شادی ثانیه به ثانیه با تو بودنم را تکرار میکنم و فریاد میزنم تو ان فرشته ای هستی که خدایم به من هدیه داده و من هزاران هزار بار خدایم را بابت داشتنت شکر میکنم...........

از همون زمانی که نی نی بودی واسه اروم شدن گریه هات میبردیمت بیرون کلا ماشین سواری رو خیلی دوست داشتی و زودی تند هم خوابت میبرد این شد که شدی ددری...روزی نیست که ازمون نخواهی ببریمت بیرون و خدا رو شکر گیر یه بابای فوق العاده مهربون افتادی و که هر زمانی لب تر کنی اماده رفتن میشه واسه همینه عاشقه باباتی و هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه جای بابات باشه خب دیگه دخترا همه بابایی ان و تو هم از این قاعده مستثنی نیستی ....

.

اینم مهلا جونت که همه جا با همین

اینم عکسی از دیروز با مهلا که اماده شده بودین واسه افطار بریم خونه عمه بهناز (عمه من )خوشحالیت از صبح که بهت گفتم قراره بریم غیر قابل وصفه بعد که فهمیدی ساغر و پونه و امیر عباس هم هستن که دیگه از خوشحالی هر چی میگفتم گوش میدادی حتی با وجود اینکه عادت نداری بعدازظهر بخوابی دیروز گرفتی خوابیدی قربونت برم مامانی که انقده دختر عموهای منو دوست داری

اینم چند تا دیگه از عکسای ددرت

.

حتی زمستون تو اوج سرما هم باید بری بیرون

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

ای جانم ماسه های دریا و شن بازی رو بینهایت دوست داری الانم تو این گرما روزی نیست که ساحل نریم

.

قربون قر ریختنت مامانی...تا بهت میگم نگام کن میخوام عکس بندازم این میشه قیافت......

.

.

.

.

اینم نی نی های دوستای من که الان شدن دوستای شما