یلدایلدا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

یـــــــلدای من

سلام به وبلاگ یلدا گلی خوش اومدین....

هدیه ای از بهشت

دخترم تاج سرم.... من و تو                           هردو از یک آغازیم   تو همان مادر فرداهایی          من همان دختر دیروزینم   نقش کهنه ی دیروزی من          نقش فردای تو نیست   خوب میدانم من با همین چشم   نباید به جهانت نگریست کاش می دانستی مادرت با همه هم نسلانش بذر ایمان میپاشید        به امیدی که تو هم برسی تا به نهایت تا بدان قله اوج ک...
17 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام یکی یکدانه سرو گلستان دلدادگی سلام دخمری مامان... چند روزی میشه که میام برات چیزی بنویسم به یادگار ولی اما انگار شما هیچ وقت   دوست نداری تنها و بدون خودت بیام پشت نت...تا میبینی میام زودی تند میپری بغلم که فیلم تولددوساگلیم  رو بزار اولین بار که این کلمه و از دهنت   شنیدم تا یه ساعت هی حرفت رو تکرار میکردم و میخندیدم الانم شدی باعث خنده فامیل هر کی میرسه ازت میپرسه فیلم تولد چند سالگیت رو دوست داری   و شما هم همین دوساگلیت رو تکرار میکنی   روز عید فطر خیلی دوست داشتم بیام و چند خطی بنویسم اما بازم وقت نشد ... اون روز بابایی   اداره کشیک بود این شد با مامان جون و پدر ...
28 مرداد 1392

شبهای قدر

شبهای قدر و شبهای دعا و نیایش هم تموم شد تو این روزای عرفانی خیلی خوشحالم تونستم سوره کوثر رو بهت یاد بدم و تو این چند روز پا به پای ما نماز خوندی و دعا کردی و لازم به ذکره که این سومین ماه رمضانیه که کنارمون هستی وقتی چادر سفیدمیزاری و رو به قبله بلند و رسا صلوات میفرستی باور میکنم که تو یه فرشته ای ....فرشته کوچولوی من دوستت دارم.... .   .   .     دیگه اواخر دعا خوابت میگرفت...     ...
27 مرداد 1392

یلدا گلی از نوزادی تا امروز

اینجا ده دقیقه ای میشه که زمینی شدی مثل همه نوزادا قرمزچقدر صدای اولین گریه ات رو دوست داشتم وچقدر لذت بخش بود اولین مرتبه ای که به آغوشت گرفتم   تو اون ٤٠ روزی که مهمان مامان جون و پدر جون بودیم خییلی خوش گذشت چون مامانم نمیذاشت دست به هیچی بزنم زیر دست مامان جون تمیز و حساس شما هم یه نی نی همیشه تمیز و خوش بو و مرتب بودی...شده بودی همه دنیای بابا و مامان من...     بعد از یه هفته شیرخوردن پی در پی و یکریز و مداوم شدی تپل مپل اون قدر که صدات میکردیم فیل کوچولو     دیگه اینجا بزرگ شده بودی و ا ز حالت نوزادی در اومده بودی میشد راحت بغلت کرد     سه روز...
19 مرداد 1392

خاطرات قشنگ کودکی....

  سلام عزیز مامان هر زمانی که فرصتی باشه میام تا برات بنویسم اما تا شروع میکنم به نوشتن همه چیز یادم میره آخه تصویری که ار تو و خاطرات قشنگ کودکیت تو ذهنم دارم با تصویری که میخوام اینجا پیاده کنم کمی فرق میکنه وبه قولی عکسها هرگز نمیتونند اثری را که دیدن یک منظره واقعی در ما ایجاد میکند را داشته باشن لمس بودنت بوی تننت دلبریت حرف زدنت که خودش دنیایی از احساس است همه و همه فقط و فقط درمن و احساس من واقعیست چه کنم که من شیداییم به تو از مرز گذشته با این احوال با زهم مرور میکنم  تو و خاطرات تکرار نشدنیه کوکیت را ...تکرار میکنم شادی ثانیه به ثانیه با تو بودنم را تکرار میکنم و فریاد میزنم تو ان فرشته ای هستی که خدایم به من هدیه د...
18 مرداد 1392

یلدای لحظه های من

چقدر زود بزرگ شدی...برای چه این همه شتاب داری؟؟برای من هیچ لذتی بالاتر از تماشای بالیدنت نیست...اما اینگونه که تو میروی میترسم به گرد پایت هم نرسم میترسم از تو جا بمانم یلدای شیرین من!عزیز مادر!انگار همین دیروز بودکه من صدف تو بودم وتو مروارید من انگار همین دیروزبود که مروارید درونم را به دریای پر تلاطم این دنیا سپردم تا جایی بیرون از من زندگی کندو بیرون از من نفس بکشدو بیرون از من ببالدوحالا این روزهای قشنگ کودکیت چه زود در گذرند.... میوه دلم!روزهایی که میگذرندهرگز باز نمیگردندوروزهایی هم میایند که من امروز برای آمدنشان لحظه شماری میکنم و فردا برای رفتنشان بی تابی خواهم کرد من جرعه جرعه ابن لحظات ناب را سر میکشم تورادوست دارم ب...
11 مرداد 1392

چند خط درباره یلدا:

یلدا گلی من در روز ١٨ دی ماه ٨٩ در بیمارستان رازی چالوس به دنیا اومد.اولین نی نی با با مامانش و اولین نوه از طرف خانواده مادریش شد و هشتمین نوه خانواده پدریش...میخوام همه عکسا و خاطراتی که ازش دارم رو تو این وبلاگ ثبت کنم ...
31 تير 1392

دخترم تاج سرم

من و تو            هر دو از یک آغازیم تو همان مادر فردا هایی                        من همان دختر دیروزینم نقش کهنه دیروزی من                   نقش  فردای تو نیست خوب می دانم  من                     با همین چشم نباید به جهانت نگریست    &n...
30 تير 1392
1