بدون عنوان
سلام یکی یکدانه سرو گلستان دلدادگی سلام دخمری مامان... چند روزی میشه که میام برات چیزی بنویسم به یادگار ولی اما انگار شما هیچ وقت
دوست نداری تنها و بدون خودت بیام پشت نت...تا میبینی میام زودی تند میپری بغلم که فیلم تولددوساگلیم رو بزار اولین بار که این کلمه و از دهنت
شنیدم تا یه ساعت هی حرفت رو تکرار میکردم و میخندیدم الانم شدی باعث خنده فامیل هر کی میرسه ازت میپرسه فیلم تولد چند سالگیت رو دوست داری
و شما هم همین دوساگلیت رو تکرار میکنی روز عید فطر خیلی دوست داشتم بیام و چند خطی بنویسم اما بازم وقت نشد ...اون روز بابایی
اداره کشیک بود این شد با مامان جون و پدر جونی رفتیم عید دیدنی اول خونه بابا مامان پدر جونی و بعدش خونه با با مامان مامان جون اینم یه عکس از
عید فطر که عجله داشتی واسه رفتن بعدشم زیاد وقت نکردم ازت عکس بگیرم
و اما فردای عید فطر بابایی مارو برد شهر بازی پارک طلایی و شما هم ناسپاسی نکردین و از همه مدلش و سوار شدی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سنت به این بازی آبی قد نمیداد و زار زار نگاش کردی فقط و بعدش قل یه اب بازی تو دریا رو ازمون گرفتی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
وعاشق پرو پا قرص این سرسره ها .......
.
.
.
.
در بالا و پایین امدنت در این سراشیبی ها و تکرار چندیین و چند باره آن شور و شعفت و خنده ات وذوقت انقدر برایم ملموس است که گویی من کودکی ام را کمال و تمام در آغوش گرفته ام چنان لبریزم از شوق داشتنت که مرا از بالا بردن دست در ملاء عام و شکر خدا هیچ ابایی نیست ...